شعر ( الک روزگار )در قالب نیمایی به مناسبت بازسازی مجدد(آسیابِ میان ده) ندوشنِ یزد توسط استاد سید فضل الله طباطبایی ندوشن(امید) سروده شده است و برای اولین بار پس از 20 سال در صبح ساباط منتشر می شود.

به گزارش صبح ساباط؛ استاد سید فضل الله طباطبایی ندوشن(امید) در گفتگو با خبرنگار ما اظهار داشت: شعر (الک روزگار) را در سال ۱۳۸۲ شمسی سروده ام و این شعر در قالب نیمایی تا کنون در هیچ سایت و یا کتابی منتشر نشده است.

وی افزود: شعر ( الک روزگار ) به مناسبت بازسازی مجدد (آسیابِ میان ده) ندوشنِ یزد سروده شده است و در سال ۱۳۸۲از طرف میراث فرهنگی و صنایع دستی و گردشگری استان یزد به همت آقای مهندس ناصر بابایی ندوشن«بشیر»بازسازی شد.

شاعر معاصر ندوشن، ادامه داد: در یک جمعه پاییزی ( ۱۳۸۲/ ۱/ ۲۸) خورشیدی دیداری از آسیاب داشتم و حاصل این دیدار ( الک روزگار ) است و در حالی که این سطرها را می نوشتم ؛ تمام آسیاب های ده، آردهای خود را بیخته اند و الک های خود را آویخته اند و شوربختانه یکی پس از دیگری به سرای باقی شتافته اند ! روانهای آنان و روانهای آسیابان هایشان شاد !

( الک روزگار )

یک خبر !
یک خبر !
اهالی نور !
در غروب غزل
غریبی گل
در خم کوچه های خاکی ده
زندگی
— کوچه گرد ثانیه ها —
— پاسبان همیشه ی تاریخ —
باز دارد ترانه می خواند !
لبّ مطلب :
غبار خاموشی
رهسپار دیار دیگر شد !
از تنور ” تنوره ” (۱)شعله کشید
آتش سبز فصلِ ” درمنه ها ” (۲)
و به مثل گذشته هایی دور
آسیاب میانِ آبادی
غزل عاشقانه می خواند !
□□
ظهر یک روز سرد پاییزی
منِ شاعر
منِ همیشه غروب
به تمنای لحظه های حیات
— لحظه هایی پر از حضور خدا —
به تماشای آسیا رفتم ۰
□□
به حیاط نگاه آبی من
” دَلوِ “(۳) سرشار از جواهر خاک
ابتدا آمد و خوش آمد گفت ۰

اندکی بعد
فرصتی دیگر
سنگ زیرین آسیا وقتی
شد هم آغوش آبِ آبادی
دیده ام دلو چوبی خاموش
شیوه ی مادرانه ای دارد :
دانه دانه طلای گندم را
می نهد بر دهان کودک خویش
کودک سنگی همیشه حریص !
□□
خواب آن لحظه های خورشیدی
کز لب آرواره ای سنگی
قُوتِ اهلِ قبیله می بارید
به شبستان چشم من آمد .
با خودم گفتم : آه !
یعنی : باز
الک روزگار ؛ مثل قدیم ؛
چرخش خویش را شروع کرده ؟!
□□

چه خیالی !
چه خواب زیبایی !
به حقیقت
به جاودانه قسم !
آن الک
آن الک که ما را بود !
آن که آویختیم بر دیوار
تا زمانی که روح رحمت نیست
تا زمانی که ابر همت نیست
تا زمانی که حرص و خشم و دروغ
نان خورشت است سفره ی ما را ؛
رستم زال هم اگر آید !
به هوای گذشته بردارد ؛
گُرد پاک و نجیب ایرانی
آه خُرد و شکسته ی ” خالق ”
— آسیابان خفته در دل خاک —
به تمنای ” تازه ” (۴) می بیزد !

پی نوشت ها :

۱ — تنوره = چاله ای سنگی، شبیه به چاه
که آب به آن سرازیر می شد؛ و آن آب با
شدت چرخ آسیاب را به حرکت در می آورد ۰

۲ — دِرمَنه = گیاهی ست بیابانی و خود رو
بلندیش تا نیم متر می رسد . گلهای خوشه ای
سرخ یا زرد رنگ دارد ۰ بوته های آن را جاروب
درست می کنند یا در تنور و کوره می سوزانند
و آن را ” علف جاروب ” ، ” ورک ” ، ” یوشن ”
و ” خنجک ” هم می گویند ۰ ( فرهنگ عمید )

۳— دَلو = در اصطلاح آسیاب ظرفی چوبی و
ذوذنقه ای شکل است دارای دهانه ای گشاد
که حدود ۱۰۰ کیلو گرم گنجایش دارد و از قسم
تحتانی آن آرام آرام گندم به سوراخ سنگ آسیاب
سرازیر می شود .

۴ — تازه = مقداری از آرد که آسیابان از گندم های
آرد شده ی مشتری به عنوان دستمزد خود بر می داشته است.

انتهای پیام/ص